به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید