به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید