هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین