اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش