امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت