هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل