این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید