این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل