کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید