کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم