با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را