داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما