مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست