نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی