ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما