مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید