رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن