هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم