حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!