ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم