مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست