سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود