این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم