غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم