سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست