هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده