پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...