ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟