وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها