غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی