عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است