تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست