ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده