ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد