وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود