لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده