آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده