چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده