آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده