او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش