او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد