او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست