او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد