او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد