ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد