او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟