ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده