او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد