غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد