او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد